من از دست آ خیلی ناراحت بودم. دوست مشترک من و خواهرم. مدتیه اومده آلمان. چند روز پیش تو بیمارستان تو قفسه نامه‌هام یه بسته پستی بود، آ فرستاده بود یه کارت و شکلات برای تولدم. من هیچ جوابی ندادم نه از سر بدجنسی، یا شایدم نه فقط از سر بدجنسی، چون خیلی بی‌حوصله‌م و تحمل حرف زدن با هیچ آدمی رو ندارم. امشب پیام داده بود که خیلی دلم برات تنگ شده. من بازم سکوت کردم. برای خواهرم تعریف کردم. شاید فقط برای این که بعد این حدود دو هفته که هر وقت پیام داده گفتم حوصله ندارم بعدا حرف می‌زنیم، یه چیزی برای تعریف کردن داشته باشم. گفت حتما اونجا خیلی تنهاست. گفتم نه اصلا، دوست زیاد داره، می‌شناسم چندتاشونو، ولی اینجا اینجوریه که آدم همش دنبال کسی می‌گرده که باهاش یه گذشته مشترک داشته باشه. شایدم معنی تنهایی همینه.