You are currently browsing the monthly archive for سپتامبر 2022.

هوا خنک شده. از در اومدم بیرون و همون‌طور که چشمم به برگ‌های خیس چسبیده کف زمین افتاد و یه کم از سردی باد بعد از بارون لرزیدم یه دفعه بی‌دلیل یاد یه شبی تو درمونگاه طرحم افتادم. سرد بود و داشتم برمی‌گشتم سمت اتاقم یه کم واستادم دونه‌های برف پراکنده تو هوا رو تماشا کردم و دیدم یه روباه دوید تو حیاط و بعد پشت بوته‌ها گم شد من هنوز واستاده بودم جلوی پله‌ها و سرما می‌وزید تو روپوش سفیدم و جهان برام خیلی بی‌معنی بود. هیچ لحظه خاصی قبل و بعد از این تصویر وجود نداشت. هیچ اتفاق مهم یا لحظه باشکوهی. نمی‌دونم چی در این لحظه منو به اون شب متصل می‌کنه. چه الان و چه در اون لحظه بسیار دور حرفی با خودم نزدم ولی انگار هنوز اون «که چی؟» بزرگ مثل سردی سرمای ناغافل قلبمو غارت کرده. احساسی که هی تکرار میشه فقط تصویرها و مکان‌ها عوض میشن. ابرا تمام آسمون رو و حتی زمین و درختا و برگ‌ها رو می‌پوشونن و به خودت میگی من نباشم هیچی از این دنیا کم نمیشه. حتی غمگین هم نمیشی فقط فکر میکنی خستگی‌ها تموم میشن و می‌تونی از اسبت پایین بیفتی و بذاری علف‌ها و خزه‌ها و خاک و برگ‌ها محوت کنن.

در بوته گرچه سخت مرا آزموده اند
و نیش مار مرا آزموده است
من هم به سهم خویش
بس آزموده ام
هیچ آزموده ریسمان سپید و سیاه را
هرگز به جای مار نخواهد گرفت

نوشته های تازه را از طریق ایمیل دریافت کنید.

بایگانی