از چی فرار می‌کنی؟ از خودم. به کجا؟ گاهی به سمت آینده گاهی رو به گذشته. گاهی رو به غربت، گاهی به خونه به هر چیز آشنایی. چی شد که این‌طوری شد؟ یه روز دیدم مهم نیست چقدر تلاش می‌کنم، آخرش هیچ جا جا نمیشم. نه تو گذشته و آینده نه تو غربت و آشنایی. آرزوت چیه؟ این چرخ رو بچرخونم به عقب، موهای سفید محو بشن، کرده‌ها نکرده بشن، گفته‌ها نگفته، از همه راه‌ها برگردم، از همه اشتباه‌ها پاک بشم. نوجوون بشم، بچه بشم، جنین بشم، یک سلول سرگردان بشم، نه حتی عقب‌تر دورتر، یک ذره، مولکول، اتم، برگردم به سیاره‌ای که ازش کنده شدم یا حتی دورتر به قبل از بیگ بنگ به هیچ. باشه بیا حالا یه کم بخواب اون ور بالش خنکه.